خاله ای دارم که خودش و تک تک بچه هایش بجز انرژی منفی هیچ چیز در وجودشان نیست آنقدر حب و بغض دارند و انقدر حسرت زندگی دیگران و حرص و جوش که هریک یا به بیماری مبتلا شده و یا در زندگی خیر ندیده اند
هر بار مادرم اظهار دلتنگی میکند و به خاله ام زنگ میزند خاله ام خبر فوت یکی از اقوام را میدهد و بعد از شنیدن خبر فوت زندگی ما جهنم میشود هربار مادرم میگوید میخواهم به مراسم بروم و از مراسم هم معمولا ماهها گذشته و مادرمم که دو قدم راه نمیتواند برود
هربار میگوید اقوامم مرده و منم میخواهم همراهشان بمیرم میروم خودکشی میکنم و این داستانها
ایندفعه برادر ِ زندایی ام مرده و گویا خواستگار مادرمم هم بوده دیگر خودت بدان چه فاجعه ای داریم برای یکماه
برچسب : نویسنده : longliveahmada بازدید : 5